با دفتر خود
رفتم به صحرا
خوشحال و خرم
هر سو دویدم
یک نهر کوچک
آنجا روان بود.
دورخیز کردم.
ازآن پریدم .
ابربهاری
در آسمان بود
پر پشت و انبوه
رعدی شنیدم.
یک دم شروع شد
باران رحمت
از شوق و لذت
در جا جهیدم.
خورشید آمد
یک لحظه بگذشت
رنگین کمانی
خوشرنگ دیدم
رفتم به باغ
مشدی یدالله
من کهکشانی
از رنگ دیدم.
یک لاله سرخ
در باغ او بود
زیبا تر از آن
هرگز ندیدم.
هر گوشه رفتم
نارنج پر بود
آرام با دست
یک دانه چیدم.
زرد طلایی
آلوی پر اب
در آب شُستم،
آن را چشیدم.
سر سبز و خندان
پر شاخه و برگ
گفتم : که ؟ هستی؟
گفتا : که بیدم.
هفت رنگ زیبا
در آسمان بود
من آسمان را
آبی کشیدم.
چون نیلگون شد
وقت غروب است
من یک غروب
نیلی کشیدم.
سر زد بنفشه
در پای چشمه
در چشم ماهش
ماهی ، کشیدم.